معنی هادی برق

حل جدول

لغت نامه دهخدا

هادی

هادی. [] (ع ص) (از «هَ دء») در عربی آرام گیرنده. (از برهان). هادی.یقال: هدأت اصواتهم و صوته هادی. (اقرب الموارد).

هادی. (اِخ) از نامهای خداوند عز و جل.

هادی. (اِخ) نجم الدین... رجوع به نجم الدین یحیی الهادی شود.

هادی. (اِخ) محمدبن علی بن احمد سودی است. رجوع به محمدبن علی بن احمد سودی شود.

هادی. (اِخ) (محمد...) نقاش: مجلسهای نقاشی او در ضمن مرقع6 برگی به شماره ٔ 72 در فهرست نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی تألیف مهدی بیانی ص 156 یاد شده است.

هادی. (اِخ) نام رسول خدا محمدبن عبداﷲ. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 101). از القاب حضرت محمد (ص). رجوع به محمد (ص) شود.

هادی. (اِخ) ابن هانی از فرمانروایان مازندران بود که در زمان خلافت هارون الرشید از سال 137 تا 138 حکمرانی داشت. (سفرنامه ٔ استرآباد رابینو به انگلیسی ص 137، به فارسی ص 182).

هادی. (اِخ) ابن الخیر یمانی. شخصیت افسانه ای و اشاره ای است که شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی در قصه ٔ الغربه الغربیه به کار برده و مراد از «هادی »فیض اول است و از «خیر» عقل کلی اراده کرده که واسطه ٔ هدایت و خیر ایشانند. (گنجینه ٔ نوشته های ایرانی، مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق چ هانری کربن ص 276).

هادی. (اِخ) لقب موسی بن محمد المهدی است. موسی بن مهدی بن منصوربن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس، مکنی به ابومحمد. چهارمین خلیفه است و هفتم از عباس. هادی که ابومحمد کنیت داشت پدر وی مهدی و مادر وی خیزران بود. در زمان فوت مهدی در گرگان بود و هارون در حضرت با وی بیعت کرد و بیعت نامه به هادی فرستاد. هادی با شتاب تمام به بغداد شتافته و بر مسند خلافت نشست. (تاریخ گزیده ص 300). وی بر ظلم و خونریزی حرصی تمام داشت و در زمان فرمانفرمایی خود هیچ مجرمی را لحظه ای زنده نگذاشت، هرگاه که هادی سوار میشد پیاده ها با شمشیرهای برهنه و عمودها و کمانها پیش پیش میرفتند و پیش از وی حکام را این رسم نبود، و ظهور حسین بن علی بن حسن بن امام حسن در مدینه و شهادت آن جناب در ایام خلافت او به وقوع پیوست و نیز قتل عبداﷲبن مقفع و اتباع وی نیز در زمان او واقع شد. وفاتش در شانزدهم ربیعالاول سنه ٔ سبعین و مائه به قریه عیسی آباد اتفاق افتاد و برادرش هارون الرشید بر وی نماز گذارده جسدش را در خاک نهاد. در تاریخ حافظ ابرو مسطور است که از هادی هفت پسر و یک دختر ماند بدین قرار جعفر، عباس، عبداﷲ، اسحاق، اسماعیل، سلیمان، موسی و ام عباس. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 128). نهضتی که بوسیله ٔ ایرانیان در زمان منصور ایجاد شده بود تا زمان وی همچنان ادامه داشت. وی مردی بیداردل و کریم و زیرک و غیور بود. عبداﷲ مالک خزاعی صاحب شرط هادی گفت: مهدی دایم مرا میفرمود که ندیمان و مغنیان هادی را برنجان و بزن و حبس کن. من خلاف نمی توانستم و هادی پیش من به شفاعت فرستادی و تخفیفی طلبیدی و من البته شفاعت او نشنیدمی. چون خلافت به هادی رسید من به هلاک متیقن شدم، روزی مرا بخواند. چون به خدمتش رفتم او را دیدم بر کرسی نشسته و نطع انداخته و شمشیر پیش نهاده. من سلام کردم، گفت: لا اهلاً و لا سهلاً. یاد داری که فلان روز جهت کار فلان فرستادم و التفات نکردی و روز دیگر از بهر کار فلان هم التفات ننمودی و همچنین چند گناه بر من شمرد. من گفتم: آیا امیرالمؤمنین اجازت خواهد فرمود بنده را در اقامه ٔ حجت و عذر؟ گفت: بلی. گفتم: یا امیرالمؤمنین ! تو را بخدای سوگند می دهم که اگر آن شغل که امیرالمؤمنین مهدی به بنده فرموده بودی و بعضی از فرزندان امیرالمؤمنین شفاعت کردندی و من قبول کردمی امیرالمؤمنین آن را بپسندیدی ؟ گفت: نه. گفتم: با خدمت پدرت همچنین بودم و اگر تو نیز قبول بندگی فرمایی با تو نیز همچنان باشم و صدق و اخلاصی بیش از آن ورزم. هادی را سخن من خوش آمد و شرف دستبوس یافتم و همان عمل بر من مقرر فرمود و مرا به خلعت و تشریف مخصوص گردانید و من شادان و کامران به خانه ٔ خود بازگشتم و شب با خویشتن در تفکر افتادم وگفتم خلیفه جوان است نبیذ میخورد. و این جماعت را که من آزرده ام همه ندیم و مغنی و کاتب و یاران اویند شاید که ناگاه فرصتی یابند و در خون من سعی کنند. دراین اندیشه نشسته بودم... ناگاه آواز اسبان شنیدم وغلبه ٔ عظیم. و روی به سرای من داشتند و در خانه به هیبت بکوفتند. هادی به نفس خویش در خانه ٔ من آمده بود. چون او را بدیدم روی بر زمین نهادم و دستش ببوسیدم. مرا گفت: یا اباعبداﷲ! من اندیشیدم که تو شاید باخویشتن گویی که خلیفه جوان است و اعدای من مقربان اویند و ممکن است که در مستی فرصتی یابند و رای او رابا من بگردانند. من عمداً به خانه ٔ تو آمدم تا تو را از کینه ایمن گردانم و مقرر کنم که در دل من هیچ کینه نمانده است و سخن دشمنان تو به هیچ حال و حیلت نخواهم شنید، و تو باید که بر این قول اعتماد کنی و فارغ باشی. گویند مادر هادی و هارون بر ملک مسلط شده بود به سبب آنکه زن خلیفه بود و مادر دو خلیفه، در ایام مهدی هم تسلط داشت.

هادی. (اِخ) نام یکی از طبقات چهارگانه که بواسطه ٔ پستی نژاد مشهورند و به ترتیب عبارتند از: «هادی »، «دوم »، «چندال » و «بدهتو». و آنان به کارهائی از قبیل پاکیزه کردن قراء و دیگر کارهای پست اشتغال می ورزند و به زعم هندوان این طبقات به پدری به نام «شودر» و مادری به نام «برهمن » منسوبند و به زنا متولد شده اند. و هادی بواسطه ٔ دوری از پستی ها از دیگر طبقات پسندیده تر است، چنانکه بدهتو بدترین آنان است چه به خوردن مردار اکتفا نکند و به گوشت سگ پردازد... هر یک از طبقات چهارگانه صف واحدی تشکیل میدهد و هرگاه جمعی از دو طبقه ٔ مختلف در مجلسی فراهم آید بوسیله ٔ پرده ای از هم جدا گردند ویا با خطی بین آنها جدایی افتد که هر یک از دیگری مشخص و ممتاز گردد. (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 49).

هادی. (اِخ) کیایی علوی در گیلان دعوی امامت کرد و در بیست و سیم رجب سنه ٔ تسعین و اربعمائه ٔ به دست ابراهیم بن محمد مقتول شد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 169).

هادی. (اِ) نام سنگی است. گویند هرکه آن سنگ را با خود دارد سگ به او فریاد نکند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سنگی بود به رنگ طحال... چون با زاج منقی خلط کرده بر زیبق نهند آن را عقد کند. (نزههالقلوب). || اسم تریاق فاروق است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفه). هو التریاق الکبیر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 343). و حکیم مؤمن در فصل تریاقات آرد:تریاق کبیر و او را تریاق فاروق و تریاق اکبر و تریاق هادی نامند. (از نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). و داود ضریر انطاکی ذیل تریاق آرد: بر هرچه دارای خاصیت پادزهری و نفع عظیم سریع باشد اطلاق شود و هم اکنون بر هادی، یعنی تریاق اکبری که اندرومافس قدیم آن را ترکیب کرد اطلاق گردد. و رجوع به تریاق، تریاق کبیر وتریاق اکبر شود. || اسمی است مردان را.
- امثال:
هادی ! اسمت را به ما نهادی ! از چه عیب و رسوایی خود را به من نسبت کنی. (امثال و حکم ج 4 ص 1899).

هادی. (اِخ) (میرزا محمد...) ملقب به شرر و بسیار قلندرمشرب بوده و در فن طبابت حذاقت تمام داشته و به هند رفته. این شعر از اوست:
شیشه ٔ ناموس جمعی را که دارم در بغل
بایدم بود از ملامتهای ایشان سنگسار.
(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 293).

فرهنگ عمید

هادی

هدایت‌کننده، راه‌راست‌نماینده، رهنما،
پیشوا،
* هادی الکتریسیته: اجسامی که الکتریسیته را منتشر و هدایت می‌کنند، مانند فلزات، بدن انسان، حیوان، و آب،

معادل ابجد

هادی برق

322

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری